درد دله

نه دانشجویی ، نه سیاسی ، فقط درد دله

درد دله

نه دانشجویی ، نه سیاسی ، فقط درد دله

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۱/۲۲
    من

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلاش برای فردایی بهتر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عشقولانه

میان امواج کلمات زدم ... تا

تا صید کنم وصف تورا ... افسوس

افسوس که حتی دریا هم چنین ماهی بزرگی را در خود جای نمی دهد.
  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

مرگ

مرگ ارامش ابدی نیست

سکوت قبل از طوفانی است که تو در دنیا را می اندازی

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۱
  • ۰
سه حالت دارد

یا نمی دانی و فریاد میزنی پس احمقی


یا می دانی و قدرتش را نداری و فریاد می زنی پس احمقی


یا می دانی و می دانی مردم کر شده اند و فریاد می زنی بازهم احمقی


سرت را فرو کن تو هم باید فقط پیروی کنی

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

من

من را

به چشم دیوانه ای

منزوی

و دلشکسته می نگرند

می گویند درکی از جهان ندارد

شاید اینگونه باشد ...

ولی اگر نباشد

آنگاه وای بر تمام انسان ها

که زندگی را تلاطم های مضحک انگاشته اند

زندگی یعنی ....

لذت بردن از هر لحظه

.

حتی

.

 لحظه مرگ

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۱
  • ۰

افکار فاسد

زنی سمت پلیس رفت و گفت:

"سرکار، آن مرد که در آن گوشه ایستاده، مرا آزار می دهد."

پلیس گفت:

"ولی خانم من مدتی است که او را زیر نظر دارم، او حتی به شما نگاه هم نکرده است."

زن گفت:

"آیا این آزار دهنده نیست؟!" 

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰


یکروز خوب را شروع می کنیر بالذت از خانه خارج می شوید و آماده ی کار و کوشش هستید و درمورد افکار شب پیش فکر می کنید و تصمیم می گیرید نهایت تلاش خود را بکنید ولی ...
همه ی مشکلات ما از این <<ولی >>ها شروع می شود مشکلاتی که ما را از رسیدن به اهداف پرت می کند و مارا عقب می برد ،
صبح زود آماده ی کار هستید ولی اولین مشکلی که به آن بر میخورید مثل ترافیک ، پر بودن اتوبوس ، پیدا نکردن وسیله ی نقلیه مناسب و ... باعث پریشانی افکار شما می شود و تبدیل احساس سرزندگی شما به استرس ، ترس و عصبانیت می شود و وقتی سرکار می رسید ... تبریک می گویم شما مایل ها از آن مرد تنومند اول صبح دور شده اید و تبدیل به مردی افسرده ، آزرده و بی حوصله تبدیل شده اید .
برای حل این موضوع هیچ راه حل  قطعی نمی توانم پیش نهاد دهم اما رهکار من عزم و اراده ی جدی تری است که با تمرین سرزندگی پیش می آید ، یک دستبند و یا یک نشانه که با خودکار روی دست خود کشیده اید  و با خود عهد بلندید هر وقت چشمتان به آن ها افتاد لبخند بزنید و اگر بسیار ماراحت بودید و به آن نشانه ی سرزندگی نگاه کردید خود را وادار به یادآوری لحظه های خوش و جالب زندگی بکنید.
حتی یک نوشته که افکار مثبت و شیرین خود را در آن نوشته اید نیز باعث سرمستی و شادکامی
خواهد شد.
با آرزوی صبحی با نشاط تر 😊

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

امروزه بحث المپیک خیلی داغ است و همه به دنبال خبر های پیرامون آن هستند ، یکی از این خبر ها حضور پرقدرت مایکل فلپس برای چندمین بار و قهرمانی مکرر اوست ، مایکل فلپس جوانی که در المپیک آتن حضود پیدا کرد ودر المپیک لندن توانایی های خود را به همه نشان داد اما راز موفقیت او در چیست؟

در یکی از مصاحبه ها او به خبرنگار می گوید می برای به دست آوردن این مدال ها از خیلی از لذت های زندگی گذشتم.

البته نمونه ی ایرانی این قهرمان نیز وجود دارد ، همه ما آقای گل فوتسال جهان را می شناسیم ، وحید شمسایی از آن انسان هایی است که هر کشور به داشتن آن می بالد ولی نکته ی جالب این است که او در جوانی به وزن 120 کیلوگرم هم رسید اما تصمیم مهمی گرفت و ممنوعیتی برای خود ایجاد کرد "برنج نخور" و به کسی تبدیل شد که الان می بینیم.

محدودیت ها سخت هستند گاهی عذاب آور اند و گاهی باعث دیوانگی می شوند اما در پس آن ها موفقیت ها نهفته اند ، دوستانی که در کنکور به موفقیت می رسند حداقل یکسال عمر خود را در محدودیت سپرانده اند یعنی از علاقه های خود گذشتند و به هدف های اصلی خود در آینده فکر کردند.

شاید ما هم باید یک تلنگری به خود بزنیم ، همه ی ما می دانیم چه عواملی باعث عقب افتادن ما از دیگران هستند ،بیایید حداقل برای چند ماه خط بطلانی بر آن ها بکشیم تا تاثیر گذاری آن ها در زندگی مان را ببینیم.



لطفا نظرات خود را بیان کنید.

تا بتوانم از دانش شما هم استفاده کنم.

باتشکر

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

بیایید واقع بین باشیم ، جایی زندگی می کنیم که در آن تمام بیماری های روانی گوناگون را نظاره گر هستیم.
نمی گویم فقط کشور ما اینگونه است و دیگر کشور ها این چنین مشکلاتی را ندارند و در سلامت فکری و روحی کامل زندگی می کنند ، قطعا اینگونه نیست حتی بعضی از کشور ها وضعی به مراتب بدتر از ما دارند ولی از آن جایی که همه ی ما میدانیم نباید خود را با دیگران مقایسه کنیم بلکه خودمان را با گذشته ی خود و مقدار پیشرفتمان نسبت به قدیم بسنجیم باید اذعان کنم ما هیچ پیشرفتی نداشته ایم حداقل از لحاظ سلامت روانی افراد.

واین ربطی به دولت ندارد ربط به خودمان دارد که با پافشاری بر روی اندیشه های غلط و باور های بد خودمان را به ورطه ی سقوط نزدیک می کنیم.

یکی از این باور های غلط که مخصوصا افراد درسنین 30 و 40 و 50 به آن باور دارند این است که "رفتن به پیش روانشناس یعنی این که تو دیوانه ای"و برایش ننگ محسوب می شود در حالی که در کشور های پیشرفته این افراد انسان هایی  تلقی می شوند که برای بهداشت روان خود ارزش قائل اند و مانند ما نگران نگاه های افراد دیگر نیستند یعنی هرگاه احساس کنند به یک روانشناس نیاز دارن این حس را سرکوب نکرده و به پیش روانشناس می روند در حالی که در کشور ما فرد روز ها ، ماه ها و شاید سال ها با خود در جنگ است تا به پیش یک روانشناس برود که این وقفه باعث تشدید مشکل روانی می شود.

ما همه می دانیم جهان پر است از افرادی که به دلیل سختی هایی که در زندگی داشتند و یا راختی های بیش از حدی که گذرانده اند دارای یکسری رفتار هایی هستندکه در علم روانشناسی در این موارد تحقیق شده است و بعضی را بی ضرر و بعضی را خطرناک توصیف کرده اند .

کار یک روانشناس شناخت عادت های خطرناک و تبدیل آن ها به عادت های بی ضرر و در مواردی عادت های مقید

اگر ما فرهنگ خود را ارتقا دهیم ، شاید در این کشور اسید پاشی مشاهده نمی کردیم و ...

کافیست یکبار به صفحات روزنامه بخش حوادث نگاهی بیاندازید (تنها بخشی که هیچگاه با کمبود مطلب روبه رو نیست) تا متوجه حرف های من شوید افرادی که شاید با دو یا سه جلسه روانشناسی می توانستند به زندگی برگردند متجه چه اعمال هولناکی شده اند.

در آخر داستانی را نقل می کنم که شاید شنیده باشید ولی همچنان تاثیر گذار است.

"در سال 1264 هجری قمری، نخستین برنامه ‌ی دولت ایران برای واکسیناسیون به فرمان امیر کبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله ‌کوبی می ‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله ‌کوبی به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌ خواهند واکسن بزنند! به ‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس ‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می ‌شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بی‌ درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می ‌کوبند.

اما نفوذ سخن دعانویس ‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله ‌کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبار ها پنهان می ‌شدند یا از شهر بیرون می ‌رفتند. روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه ‌ی شهر تهران و روستا های پیرامون آن فقط سی ‌صد و سی نفر آبله کوبیده اند.

در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه هایتان آبله ‌کوب فرستادیم.
پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می‌ شود.
امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی‌ گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.

این بار امیر کبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می ‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های ‌های می‌ گرید. سپس به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه ‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک ‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.

میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده اند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس ‌ها بساطشان را جمع می ‌کنند. تمام ایرانی ‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌ گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند."

پ.ن : نظرات شما باعث دلگرمی من استو اگر خطایی داشتم حتما گوشزد کنید.

ممنون

  • امیرعلی خانه عنقا