درد دله

نه دانشجویی ، نه سیاسی ، فقط درد دله

درد دله

نه دانشجویی ، نه سیاسی ، فقط درد دله

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۱/۲۲
    من

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «A2» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

افکار فاسد

زنی سمت پلیس رفت و گفت:

"سرکار، آن مرد که در آن گوشه ایستاده، مرا آزار می دهد."

پلیس گفت:

"ولی خانم من مدتی است که او را زیر نظر دارم، او حتی به شما نگاه هم نکرده است."

زن گفت:

"آیا این آزار دهنده نیست؟!" 

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰


یکروز خوب را شروع می کنیر بالذت از خانه خارج می شوید و آماده ی کار و کوشش هستید و درمورد افکار شب پیش فکر می کنید و تصمیم می گیرید نهایت تلاش خود را بکنید ولی ...
همه ی مشکلات ما از این <<ولی >>ها شروع می شود مشکلاتی که ما را از رسیدن به اهداف پرت می کند و مارا عقب می برد ،
صبح زود آماده ی کار هستید ولی اولین مشکلی که به آن بر میخورید مثل ترافیک ، پر بودن اتوبوس ، پیدا نکردن وسیله ی نقلیه مناسب و ... باعث پریشانی افکار شما می شود و تبدیل احساس سرزندگی شما به استرس ، ترس و عصبانیت می شود و وقتی سرکار می رسید ... تبریک می گویم شما مایل ها از آن مرد تنومند اول صبح دور شده اید و تبدیل به مردی افسرده ، آزرده و بی حوصله تبدیل شده اید .
برای حل این موضوع هیچ راه حل  قطعی نمی توانم پیش نهاد دهم اما رهکار من عزم و اراده ی جدی تری است که با تمرین سرزندگی پیش می آید ، یک دستبند و یا یک نشانه که با خودکار روی دست خود کشیده اید  و با خود عهد بلندید هر وقت چشمتان به آن ها افتاد لبخند بزنید و اگر بسیار ماراحت بودید و به آن نشانه ی سرزندگی نگاه کردید خود را وادار به یادآوری لحظه های خوش و جالب زندگی بکنید.
حتی یک نوشته که افکار مثبت و شیرین خود را در آن نوشته اید نیز باعث سرمستی و شادکامی
خواهد شد.
با آرزوی صبحی با نشاط تر 😊

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

امروزه بحث المپیک خیلی داغ است و همه به دنبال خبر های پیرامون آن هستند ، یکی از این خبر ها حضور پرقدرت مایکل فلپس برای چندمین بار و قهرمانی مکرر اوست ، مایکل فلپس جوانی که در المپیک آتن حضود پیدا کرد ودر المپیک لندن توانایی های خود را به همه نشان داد اما راز موفقیت او در چیست؟

در یکی از مصاحبه ها او به خبرنگار می گوید می برای به دست آوردن این مدال ها از خیلی از لذت های زندگی گذشتم.

البته نمونه ی ایرانی این قهرمان نیز وجود دارد ، همه ما آقای گل فوتسال جهان را می شناسیم ، وحید شمسایی از آن انسان هایی است که هر کشور به داشتن آن می بالد ولی نکته ی جالب این است که او در جوانی به وزن 120 کیلوگرم هم رسید اما تصمیم مهمی گرفت و ممنوعیتی برای خود ایجاد کرد "برنج نخور" و به کسی تبدیل شد که الان می بینیم.

محدودیت ها سخت هستند گاهی عذاب آور اند و گاهی باعث دیوانگی می شوند اما در پس آن ها موفقیت ها نهفته اند ، دوستانی که در کنکور به موفقیت می رسند حداقل یکسال عمر خود را در محدودیت سپرانده اند یعنی از علاقه های خود گذشتند و به هدف های اصلی خود در آینده فکر کردند.

شاید ما هم باید یک تلنگری به خود بزنیم ، همه ی ما می دانیم چه عواملی باعث عقب افتادن ما از دیگران هستند ،بیایید حداقل برای چند ماه خط بطلانی بر آن ها بکشیم تا تاثیر گذاری آن ها در زندگی مان را ببینیم.



لطفا نظرات خود را بیان کنید.

تا بتوانم از دانش شما هم استفاده کنم.

باتشکر

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

جنگ با خود

حس می کنم در لبه ی یک انتخاب هستم

، دوست ندارم زیاده گویی کنم و وقت شما را بگیرم اما باید یکسری نکات را در مورد خودم ذکر کنم که باعث روشن تر شدن داستان من برای شما شود ، از بچگی فردی بودم که به خواندن علاقه ی زیادی می ورزیدم و پیوسته به دنبال خواندن داستان های مختلف بودم . سعی می کردم با قهرمنان داستان ارتباط برقرار کنم و آن هارا در زندگی واقعی شبیه سازی کنم ،

من در هشت سالگی کتاب "شازده کوچولو" را خواندم و زمانی که روباه در حال خداحافظی بود گریه کردم ، هنوز هم وقتی یاد دیالوگ های گفته شده توسط روباه می افتم منقلب می شوم.

در نوجوانی کمی بلندپروازانه تر فکر می کردم و تشنه ی فراگرفتن واقعیت های جامعه و داستان های واقع گرایانه تر بودم ، شروع کردم به خواندن "بوف کور" دفعه ی اول حتی سیر و روند ماجرا را هم متوجه نشدم ولی کم کم شروع به فهمیدن کردم ، آن زمان آنچنان اهمیت ندادم ولی گویی رشته ای از افکار نویسنده در دل من جا باز کرد ولی هنوز مشتاق بودم و از کتاب های بی محتوای ایرانی به سطوح آمده بودم پس شروع به خواندن کتاب های کلاسیک و ماندگار کردم ، ابتدا با کتاب "قلعه ی حیوانات" شروع کردم و به شدت از آن لذت بردم کتابی که با نثری روان و خیلی ساده نوشته شده بود و حتی اگر از جرج اورول هم چیزی نمی دانستید متوجه تفکرات او می شدید از این که این چنین سطح بالایی در سیزده یا چهارده سالگی داشتم خوشحال بودم ولی هنوز خود را بالاتر می دانستم پس شروع به خواندن "جن زدگان داستایوفسکی " شدم ، ولی در اواسط کتاب چیزی در  من منقلب شد به این پی بردم که دیگر از خواندن لذت نمی برم و فقط دنبال تمام کردن کتاب هستم ، همان لحظه کتاب را کنار گذاشتم .

دیگر به دنبال کتاب های سطح بالا نبودم بلکه به دنبال کتاب های ماجراجویی و رمزآلود بودم از بچگی به "شرلوک هلمز" علاقه داشتم ولی در این سن تمام کتاب های او را جمع کردم مانند دیگر کارآگاهان مثل "پوآرو" و "خانم مارپل" تا زمانی از تمامی آن ها لذت می بردم ولی مانند معتادی بودم که یک نوع مواد برای او قدیمی می شد و نبال چیز بهتری بود پس شروع به خواندن کتاب های سطحی تری مانند کمیک کان ها کردم و از این که آدرنالین در خون من جریان نی یافت لذت می بردم ، ولی حتی این هم برای من کافی نبود اینجا بود که دوباره به سمت کتاب های قدیمی ایرانی مانند "جلال آل احمد" و "صادق هدایت" برگشتم گویی به دنبال چیزی بودم و جاذبه ای از آن مرا به سوی خود می برد افسوس هرچه که جلوتر رفتم تنها چیزی که بر من اضافه می شد سیاهی و تباهی بود ، کم کم به پوچی می رسیدم و من که زرنگ ترین شاگرد مدرسه بودم و در علامه خلی درس می خواندم ضعیف می شدم و از خواندن درس سر باز می زدم و افت درسی پیدا کردم ، اینجا بود که دیگر حوصله ی خواندن رمان ها را داشتم و نه علاقه ای به آن ها ، پس شروع به خواندن داستان های کوتاه کردم و عاشق تک تک آن ها شدم ، با وجود سیر ساده ی داستان دیگر نکته ای پنهان نبود که دنبال آن بگردم و همه چیز ساده تر و زیبا تر دیده می شد ولی من نکته ی اصلی داستان های کوتاه را فراموش کردم ،  هر داستانی به درس خاصی از زندگی اشاره داشت و شما باید آن را فراگرفته و انجام می دادید ولی خواندن حجم زیادی از آن ها باعث بی توجهی شما به اطراف و معمولی گرفتن بیشتر نکات زندگی می شود ،
حال دیگر به حسی رسیده بودم نه ماجراجویانه و نه فلسفی بلکه بی حس ، بی تفاوت به همه چیز و فقط می گذرانم.

البته همیشه امید به آینده وجود دارد ولی مرحله ای که من در آن قرار داشتم مرحله ای بود به نام "جنگ با خود"

بیشتر دانشجویان مستعد کشور ما به این نقطه می رسند و اینجاست که نیازمند انتخاب های درست هستند من در این چندساله همه مدل انتخاب را دیده ام.

در مورد دانشجویی شنیدم که در امیرکبیر درس می خواند و عضو گروه های تروریستی و تندرو شد.

دانشجوی شریف را دیدم که به مشکل برخورد و راهی به جز خودکشی ندید.

دوستی را دیدم که از جنگ با خود خسته شد وفساد و تباهی او را فراگرفت.

عزیزی را دیدم که دانشجوی شیمی دانشگاه تهران بود و پس از جنگ با خود متوجه شد که راه را اشتباه آمده و راه جدید خورد را ساخت و هم اکنون معلمی برتر است.

و دوستی عزیز که در جنگ با خود به خود اثبات کرد که راهی درست رفته و باید آن را ادامه دهد و الان مهندسی به شدت موفق است.

می شود گفت این مرجله مهم ترین زندگی بشری است و باید به خود اثبات کنیم که می توانیم و از پس خود بر آییم.

یادتان باشد که هیچ دشمنی خطرناک تر از وجود درونی شما نیست.

نه تمام آن بلکه قسمتی که به دنبال به دست گرفتن شما هست و در تمامی دین ها مانند اسلام ، مسیحیت و از جمله شینتو به آن به شدت تاکید و پرهیز از آن توصیه شده است.

پس با امید به آینده خودتان باید راه خود را یافته و راه خود را بسازید.

هیچ وقت سرنوشتی وجود نداشته ... سرنوشت ساخته می شود.

لطفا نظراتتون را درج کنید تا من هم از دانش شما استفاده کنم.

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

بیایید واقع بین باشیم ، جایی زندگی می کنیم که در آن تمام بیماری های روانی گوناگون را نظاره گر هستیم.
نمی گویم فقط کشور ما اینگونه است و دیگر کشور ها این چنین مشکلاتی را ندارند و در سلامت فکری و روحی کامل زندگی می کنند ، قطعا اینگونه نیست حتی بعضی از کشور ها وضعی به مراتب بدتر از ما دارند ولی از آن جایی که همه ی ما میدانیم نباید خود را با دیگران مقایسه کنیم بلکه خودمان را با گذشته ی خود و مقدار پیشرفتمان نسبت به قدیم بسنجیم باید اذعان کنم ما هیچ پیشرفتی نداشته ایم حداقل از لحاظ سلامت روانی افراد.

واین ربطی به دولت ندارد ربط به خودمان دارد که با پافشاری بر روی اندیشه های غلط و باور های بد خودمان را به ورطه ی سقوط نزدیک می کنیم.

یکی از این باور های غلط که مخصوصا افراد درسنین 30 و 40 و 50 به آن باور دارند این است که "رفتن به پیش روانشناس یعنی این که تو دیوانه ای"و برایش ننگ محسوب می شود در حالی که در کشور های پیشرفته این افراد انسان هایی  تلقی می شوند که برای بهداشت روان خود ارزش قائل اند و مانند ما نگران نگاه های افراد دیگر نیستند یعنی هرگاه احساس کنند به یک روانشناس نیاز دارن این حس را سرکوب نکرده و به پیش روانشناس می روند در حالی که در کشور ما فرد روز ها ، ماه ها و شاید سال ها با خود در جنگ است تا به پیش یک روانشناس برود که این وقفه باعث تشدید مشکل روانی می شود.

ما همه می دانیم جهان پر است از افرادی که به دلیل سختی هایی که در زندگی داشتند و یا راختی های بیش از حدی که گذرانده اند دارای یکسری رفتار هایی هستندکه در علم روانشناسی در این موارد تحقیق شده است و بعضی را بی ضرر و بعضی را خطرناک توصیف کرده اند .

کار یک روانشناس شناخت عادت های خطرناک و تبدیل آن ها به عادت های بی ضرر و در مواردی عادت های مقید

اگر ما فرهنگ خود را ارتقا دهیم ، شاید در این کشور اسید پاشی مشاهده نمی کردیم و ...

کافیست یکبار به صفحات روزنامه بخش حوادث نگاهی بیاندازید (تنها بخشی که هیچگاه با کمبود مطلب روبه رو نیست) تا متوجه حرف های من شوید افرادی که شاید با دو یا سه جلسه روانشناسی می توانستند به زندگی برگردند متجه چه اعمال هولناکی شده اند.

در آخر داستانی را نقل می کنم که شاید شنیده باشید ولی همچنان تاثیر گذار است.

"در سال 1264 هجری قمری، نخستین برنامه ‌ی دولت ایران برای واکسیناسیون به فرمان امیر کبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله ‌کوبی می ‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله ‌کوبی به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌ خواهند واکسن بزنند! به ‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس ‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می ‌شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بی‌ درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می ‌کوبند.

اما نفوذ سخن دعانویس ‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله ‌کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبار ها پنهان می ‌شدند یا از شهر بیرون می ‌رفتند. روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه ‌ی شهر تهران و روستا های پیرامون آن فقط سی ‌صد و سی نفر آبله کوبیده اند.

در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه هایتان آبله ‌کوب فرستادیم.
پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می‌ شود.
امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی‌ گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.

این بار امیر کبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می ‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های ‌های می‌ گرید. سپس به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه ‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک ‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.

میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده اند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس ‌ها بساطشان را جمع می ‌کنند. تمام ایرانی ‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌ گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند."

پ.ن : نظرات شما باعث دلگرمی من استو اگر خطایی داشتم حتما گوشزد کنید.

ممنون

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

درد

درد

جامعه ی ما که آن را جامعه ای اسلامی می دانیم ،"درد" دارد.

"درد" یعنی معلمی  که بچه ها را از دین می هراساند یا به اصطلاح دین را سخت جلوه می دهد.

"درد" یعنی معلم نمی داند کلمه به کلمه ی اعتقاداتش در دانش آموز تاثیر می گذارد و آینده را بوجود می آورد.

"درد" یعنی بچه ای که بزرگ تر از سنش فکر می کند

"درد" یعنی بزرگتری که بیش از حد بچگانه رفتار می کند.

"درد" یعنی .

.

.

.

یعنی ببینی تمام مشکلات را و با خود بگویی از من که کاری بر نمی آید و برایت عادی شود.


.

.

.

.

.

"برایت عادی شود"

انسان موجودی است انطباق پذیر که می تواند خود را با سخت ترین شرایط وفق دهد اما به چه قیمت ؟؟

به قیمت از دست دادن انسانیت اش

به قیمت بی محلی به اتفاقات دور و برش

به قیمت دیدن خرده دزدی ها 

به قیمت دیدن دروغگویی ها 

به قیمت ...

خودت بهتر از من می دانی که منظورم چیست خودت را به آن راه نزن ، همه می دانیم در چه جامعه ای زندگی می کنیم...

اما نگران نباش این مشکلات از تو نیست تو فقط عادی شده ای مانند تمام انسان های دور و برت

دیگر مانند کودکی هر چیزی برایت سوال بر انگیز نیست فقط رد می شوی

.

.

.

..

می ترسم ، می ترسم از آن روزی که به خود بیاییم و ببینیم تقصیر همه ی ما بوده و تقصیر هیچکس نبوده
و دیگر برای جبران مجالی نیست.....

.

.

.

.

.

هر انسان روح سرکشی دارد ، لطفا مهارش نکنید.



  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

عقاب های ترسو

انسان در طول زمان با ترس های متفاوتی رو به رو بوده است و برای گذر از آن ها راه های متفاوتی به کار برده ، تنها چیزی که ما انسان ها به آن توجه کمی کردیم این بوده است که طرز مقابله ی ما با این ترس ها تکه های وجودی مارا می سازد .
یکی از این ترس ها ، ترس از تنها ماندن و جدی نگرفته شدن توسط دیگران است که باعت می شود ما برای پر کردن این تکه ی خالی  وجودمان مجبور به تغییر خود و شروع کردن به داستان پردازی در مورد خودمان  شویم  تا در نظر دیگران فردی جالب و منحصر به فرد نشان دهیم و با این کار در دل تک تک افراد دور یا نزدیک به خود جا باز کنیم ، دریغ از این که این کار باعث تنها تر شدن ما خواهد شد زیرا پس از مدتی توان ما برای داستان پردازی تمام شده و برای نگه داشتن وجه ی خود مقابل دیگران مجبور به دوری از آن ها می شویم و هر لحظه منتظر این خواهیم  بود ناگهان کسی از پشت سر به ما بگوید: "سلام دروغگو"
قضاوت به عهده ی خودتان
ماسک عقاب را بردارید و با نشان دادئن خود واقعی تان ، سیمرغ درونی را پرواز دهید
یا
ماسک را نگه دارید و سیمرغ درون را بکشید تا پس از مدتی متوجه شوید در حال تبدیل به کرکس پیر و تنهایی هستید.

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

شکارچی


ما شکارچى هستیم، همیشه بوده ایم، همیشه مثل سایه دنبال کسى هستیم، رد چیزهاى گمشده، رد بخش هاى گمشده زندگى مان را مى گیریم.

#روشنى_روز
#گراهام_سویفت

  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

فیلم کوتاه

این یکی از زیباترین فیلم های کوتاهی است که من مشاهده کردم.



دانلود فیلم کوتاه


  • امیرعلی خانه عنقا
  • ۰
  • ۰

زندگی امروزی

چه کسانی جمله پیامبر را یادشان است ، همان که میگفت :" علم اگر در ثریا هم باشد مردانی از سرزمین پارس بدان دست خواهند یافت "

این جمله ، جمله ای است که تمام مسلمانان ایرانی از گفتن آن به وجد آمده و احساس غرور می کنند ،

اما کدام یک از ما برای نشان دادن درستی این سخن تلاش می کنیم یا گامی برای محقق شدن این سخن برداشته ایم ؟

این وضعیت کنونی ماست ، ما در زمانه ای زندگی می کنیم که هر که وظیفه خود در مقابل جامعه را به اندازه ی لایک یک پست قشنگ یا اگر خیلی وظیفه شناس باشد انتشار دادن آن پست ، میداند.

هر کدام از ما چند بار به پست هایی برخوردیم که به ما می گفت بعضی از رفتار های خود را اصلاح کنیم

چه قدر از خواندن آن پست لذت می بریم اما چقدر به آن عمل می کنیم و آن را در واقعیت به کار می بریم ؟

باید قبول کنیم در دنیایی زندگی می کنیم که اشخاص دارای دو شخصیت اند چهره ای در فیسبوک و تلگرام و ...

و چهره ای در واقعیت

وبعضی اوقات باور کردن این که کدام یک از این چهره ها واقعی اند ، بسیار سخت است.

این واقعیت تلخ زندگی در این دوره است این که هرچه جلو می رویم دارای دوگانگی احساس بیشتری می شویم و

می دانید چرا این همه دوگانگی بوجود می آید؟

زیرا وقتی پست و یا حرفی را  می خوانیم در مورد آن فکر می کنیم و سنجیده جواب می دهیم ولی وقتی رو در رو صحبت می کنیم چون حرف زدن سرعت زیادی دارد هرکسی چهره ی واقعی خود را نشان می دهد و چیز هایی که در ذهنش می گذرد را باز گو میکند.

من هنوز هیچ راه حلی برای خودم پیدا نکرده ام تا از این دوگانگی شخصیت دوری کنم .

تنها پیشنهاد من پیشگیری است یعنی با کم استفاده کردن از شبکه های مجازی سعی در نگاه داشتن چهره ی واقعی خود و تعالی دادن آن بکنیم .  

  • امیرعلی خانه عنقا